همیشه شب عید ها گوشی را برمیدارم و به بابا بزرگ و دایی ها و خاله ها و عمو زنگ میزنم. از بزرگتر به کوچک تر تا برسم به داییِ آخری

شب عید فطر یکی یکی شماره هارا میگرفتم و بیشتر به جای خالی اش نزدیک میشدم. جایش یک جایی بین خاله کوچک و دایی آخری بود. سه تا سیمکارت داشت. همیشه خدا مشغول و کال ویتینگ بودند. باید زور میزدی تا اخر یکی میگرفت یا اینکه پسرش گوشی را برمیداشت و میگفت بابا دارد تلفن حرف میزند. این را از بار اخر که زنگ زده بودم میگویم. شب نیمه شعبان که علی کوچولو سیمکارت سومی را بالاخره جواب داد و گفت بابا دارد تلفن حرف میزند و دایی که بعد از چند دقیقه خودش زنگ زد. خوش و بشی کردیم، تبریک گفتم و دیدار را حواله دادیم به عید.

روز قبل از عید آمد دم در خانه همدیگر بغل کردیم. پیشاپیش تبریکی گفتیم. حال و احوالی کردیم. داشتند با بچه ها میرفتند خانه روستایی.باهاش شوخی کردم که ماشینش را به اندازه یک نیسان بار زده است. تقریبا نصف ته ریشش به سفیدی نشسته بود. موهای سرش هم. کاش بیشتر بغلش میکردم. محکم تر فشارش میدادم. می ایستادم دم در تا لحظه اخر که از پیچ رد میشود هم خداحافظی کنم. کاش همان شب بعد سال تحویل زنگ میزدم و عید را تبریک میگفتم و حواله نمیدادمش به فردا توی خانه روستایی. کاش میتوانستم همان ساعت های اخر زنگ بزنم. سیمکارت اول. سیمکارت دوم. سیمکارت سوم تا بالاخره یکی را جواب بدهد. بگویم هرجا هستی همانجا بشین.بمان. نرو. که رفتنت مثل یک قلوه سنگ بزرگ در راه گلوست. مثل یک سیاه چال در بطن چپ. مثل یک بار سنگین روی مهره های کمر است مثل خواب های ترسناک است...

کاش

کاش

کاش

کاش من صاحب ساعت برنارد بودم. نه برای اینکه سر امتحان تقلب کنم. نه برای اینکه خیلی پولدار شوم. نه برای هزار ارزوی دوران کودکی. کاش می توانستم زمان را نگه دارم. همه چیز متوقف شود عکست را از گالری گوشی بیرون بکشم و نگاهت کنم. تند تند زمان میگذرد و من هنوز خوبِ خوب برای تو سوگواری نکرده ام. کاش همه چیز متوفق می شد و من یک دل سیر برایت گریه می کردم.

 

 

سی و اندی روز گذشته. جای دایی بیش از حد خالیست. دارم چمدان جمع میکنم. لباس مشکی را میگذارم توی چمدان و به کارهایی که می توانستم بکنم فکر میکنم. می شد بیشتر بهش زنگ بزنم. بیشتر صدایش را بشنوم. بیشتر بهش سر بزنم. بیشتر به ما سر بزند. می شد فلان و بیسار را بیخیال شوم. خیلی کارها را میشد انجام داد.

کاش موقع اخرین خداحافظی بیشتر بوسیده بودمش...