سال 96 درست هنگام انتخابات ریاست جمهوری در خراسان شمالی زلزله آمده بود و لابه لای اخبار انتخابات گم شده بود. مردم بیچاره به کلی فراموش شده بودند. تابستان همان سال برای اردوی جهادی رفتیم به یکی از روستاهای خراسان شمالی. انگار که گرد مرگ روی روستا پاشیده بودند. زلزله تلفات جانی نداشت ولی تا دلت بخواهد تلفات مادی داشت. از جاده و لوله های آب و گاز که قطع شده بودند بگیر تا طویله های خراب شده و احشامی که همگی تلف شده بودند. خیلی هایشان تمام زندگی شان را از دست داده بودند و یک ترک درست و حسابی هم وسط خانه شان بود. کسی اصلا رمقی برای ساختن و شروع دوباره نداشت. همه انگار فراموششان کرده باشند.

یک تانکر آب را به تراکتور وصل کرده بودند و هر روز آب مورد نیاز اهالی را با همان تراکتور می آوردند. اگر آب تمام می شد باید صبر می کردند که تراکتور روز بعد برود و باز آب بیاورد. حالا ما هم یک جمع حدود 60 70 نفره که روزی چند هزار لیتر مصرف آب دارند و فقط برای بارگذاشتن ناهار و شامشان کلی آب باید مصرف می شد.

روز اول و دوم هنوز شب به نیمه نرسیده بود ذخایر آب تمام می شد و همه حسابی کلافه شده بوند. از روز سوم به بعد کم کم یاد گرفته بودیم چطوری باید آب مصرف کنیم. وقتی برای خیس کردن برنج ناهار مجبور شده بودیم 10 لیتر 10 لیتر آب از اهالی طلب کنیم یاد گرفتیم که چطور باید با کمبود آب زندگی کرد.

آن اردوی جهادی تمام شد و گذشت اما دقت که می کردم تا ماه ها، افرادی که توی آن اردوی جهادی بودند یک جور دیگری آب مصرف می کردند. فکر می کردم فقط خودم اینطوری فکر می کنم اما همکلام که می شدیم همه تایید می کردن که بعد از اردوی جهادی خراسان شمالی اصلا نمی تونن بیشتر از نیاز آب یا چیز های دیگه مصرف کنند.

این روز ها که کمبود گاز و سرما تیتر یک همه اخبار شده دارم به روستا نشینان زیر پونز نقشه ها فکر می کنم. حالا یک شیفت هم با کاپشن و کلاه کار کنیم به جایی برنمیخورد. یک شب هم با جوراب بخوابیم که کور نمی شویم. عوضش شاید فلان روستانشین لب مرز برای گرم کردن خانه اش گاز داشته باشد...