فرزندِ راه های ناتمام...

۳ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

مواسات

سال 96 درست هنگام انتخابات ریاست جمهوری در خراسان شمالی زلزله آمده بود و لابه لای اخبار انتخابات گم شده بود. مردم بیچاره به کلی فراموش شده بودند. تابستان همان سال برای اردوی جهادی رفتیم به یکی از روستاهای خراسان شمالی. انگار که گرد مرگ روی روستا پاشیده بودند. زلزله تلفات جانی نداشت ولی تا دلت بخواهد تلفات مادی داشت. از جاده و لوله های آب و گاز که قطع شده بودند بگیر تا طویله های خراب شده و احشامی که همگی تلف شده بودند. خیلی هایشان تمام زندگی شان را از دست داده بودند و یک ترک درست و حسابی هم وسط خانه شان بود. کسی اصلا رمقی برای ساختن و شروع دوباره نداشت. همه انگار فراموششان کرده باشند.

یک تانکر آب را به تراکتور وصل کرده بودند و هر روز آب مورد نیاز اهالی را با همان تراکتور می آوردند. اگر آب تمام می شد باید صبر می کردند که تراکتور روز بعد برود و باز آب بیاورد. حالا ما هم یک جمع حدود 60 70 نفره که روزی چند هزار لیتر مصرف آب دارند و فقط برای بارگذاشتن ناهار و شامشان کلی آب باید مصرف می شد.

روز اول و دوم هنوز شب به نیمه نرسیده بود ذخایر آب تمام می شد و همه حسابی کلافه شده بوند. از روز سوم به بعد کم کم یاد گرفته بودیم چطوری باید آب مصرف کنیم. وقتی برای خیس کردن برنج ناهار مجبور شده بودیم 10 لیتر 10 لیتر آب از اهالی طلب کنیم یاد گرفتیم که چطور باید با کمبود آب زندگی کرد.

آن اردوی جهادی تمام شد و گذشت اما دقت که می کردم تا ماه ها، افرادی که توی آن اردوی جهادی بودند یک جور دیگری آب مصرف می کردند. فکر می کردم فقط خودم اینطوری فکر می کنم اما همکلام که می شدیم همه تایید می کردن که بعد از اردوی جهادی خراسان شمالی اصلا نمی تونن بیشتر از نیاز آب یا چیز های دیگه مصرف کنند.

این روز ها که کمبود گاز و سرما تیتر یک همه اخبار شده دارم به روستا نشینان زیر پونز نقشه ها فکر می کنم. حالا یک شیفت هم با کاپشن و کلاه کار کنیم به جایی برنمیخورد. یک شب هم با جوراب بخوابیم که کور نمی شویم. عوضش شاید فلان روستانشین لب مرز برای گرم کردن خانه اش گاز داشته باشد...

۲۵ دی ۰۱ ، ۰۹:۵۴
ابن سبیل

روزمرگی

امتحان های دانشگاه شروع شده و بعد از 18 سال این اولین دی ماهی است که امتحان ندارم! حس عجیبی که با دلتنگی آمیخته شده. به تمام شدن دوران دانشجویی فکر میکنم...

55 روز دیگه فرصت دارم که نگذارم دوران دانشجویی تمام بشه! این رو امروز از پیامکی فهمیدم که میگفت در فلان وبینار شرکت کن تا بفهمی در 55 روز اخر منتهی به کنکور دکتری چه کارهایی باید انجام بدهی! بیچاره نمیدونست که 55 روز اول و اخر و وسط و ... من همین است که هست.

اگر بتوانم کمتر بخوابم، بیشتر درس بخوانم و بعد از ساعت کار بمانم شرکت و روی پایان نامه کار کنم و وقتی میرسم خانه برای کنکور درس بخوانم و کم نیاورم و خسته نشوم و موتورم هرچند روز یکبار گیرپاژ نکند و چندین و چند "و" دیگر، امید است که تا 30 بهمن دفاع کنم و روز 11 اسفند کنکور بدم.

استاد کفته حالا دفاع هم نکردی نکردی. میای اینجا چندتا چیز جدید میگم که به پایان نامه ات اضافه کنی!

توی این گیر و واگیر آزمایشگاهی که باید مرحله آخر پایان نامه را در آنجا انجام دهم به فکر تغییر دکوراسیون و بازسازی افتاده و این وسط بودجه کم آورده! به عبارت دیگر بین من و دفاع از پایان نامه یک عدد حمام و دستشویی، یک تیغه دیوار، یک آشپزخانه نقلی، یک اتاق جلسات و یک نصفه سالن که هنوز کفش سرامیک نشده، قرار گرفته!

خدا به خیر کند...

من که گوشم بدهکار نبود ولی برسانید به گوش جوانان، که پایان نامه با موضوع تجربی برندارند...

۱۷ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۷
ابن سبیل

بوی جوی مولیان

بالا سمت راستِ حاج قاسم

دقیقا بین پوشه پایان نامه نیمه کاره و فایل های ارائه که برای روز شنبه آماده کرده بودم

بالای فایل پی دی اف گردش حساب شرکت

دقیقا همانجا؛ دوتا فایل پی دی اف گذاشته ام که هر وقت بین کارها، رفت و آمد ها، گرفتاری ها، جلسه ها، خستگی ها، کم آوردن ها خیلی ها ها ی دیگر، رمق ادامه نداشتم بروم و بازش کنم و بلیط رفت و برگشت به خانه را ببینم.

انگار که یکهو جوش و خروش زهره میریزد وسط دسکتاپ و هرچه فایل هست را می شورد و می برد.

انگار که بلوط از لا به لای پیکسل پیکسل صفحه لپتاپ جوانه می زند.

انگار که صدای محل کار قطع می شود و جایش را به بارش باران روی سایه بان فلزی توی حیاط می دهد.

انگار که بوی شله ماشکی روی بخاری می پیچد توی دماغم.

انگار که سوختن پوست صورتم در اثر نمک دریای بندر را حس می کنم.

یکهو زنده می شوم و دلم له له میزند برای دیدن دوباره خانه و تمام چیز هایی که به آن تعلق دارد...

 

 

پ.ن: بعد از 3 سال هی رفتن و امدن، نوشتن و پاک کردن. این دل و اون دل کردن بالاخره چیزی نوشتم و این سکوت شکست!

 

۱۱ دی ۰۱ ، ۲۳:۱۱
ابن سبیل