بالا سمت راستِ حاج قاسم

دقیقا بین پوشه پایان نامه نیمه کاره و فایل های ارائه که برای روز شنبه آماده کرده بودم

بالای فایل پی دی اف گردش حساب شرکت

دقیقا همانجا؛ دوتا فایل پی دی اف گذاشته ام که هر وقت بین کارها، رفت و آمد ها، گرفتاری ها، جلسه ها، خستگی ها، کم آوردن ها خیلی ها ها ی دیگر، رمق ادامه نداشتم بروم و بازش کنم و بلیط رفت و برگشت به خانه را ببینم.

انگار که یکهو جوش و خروش زهره میریزد وسط دسکتاپ و هرچه فایل هست را می شورد و می برد.

انگار که بلوط از لا به لای پیکسل پیکسل صفحه لپتاپ جوانه می زند.

انگار که صدای محل کار قطع می شود و جایش را به بارش باران روی سایه بان فلزی توی حیاط می دهد.

انگار که بوی شله ماشکی روی بخاری می پیچد توی دماغم.

انگار که سوختن پوست صورتم در اثر نمک دریای بندر را حس می کنم.

یکهو زنده می شوم و دلم له له میزند برای دیدن دوباره خانه و تمام چیز هایی که به آن تعلق دارد...

 

 

پ.ن: بعد از 3 سال هی رفتن و امدن، نوشتن و پاک کردن. این دل و اون دل کردن بالاخره چیزی نوشتم و این سکوت شکست!