از روز های خرداد 1392 که دانش اموز اول دبیرستان بودم و وسط امتحان های اخر ترم با پرینتر اچ پی خانه پوستر های سیاه و سفیدش را چاپ می کردم و یکی یکی با قیچی حاشیه هایشان را می بریدم.

تا این روز های گرم تیرماه 1403 که وسط امتحانات و پروژه های ترم دوم دکترا گیر کرده ام و پای لپتاپ و پروژه ها بند نمی شوم و مدام گوشی را برمیدارم و به فلانی و بهمانی زنگ میزنم و از عمق وجود توضیح می دهم که چرا باید به جلیلی رای داد و هی خودم را به آب و تاب میزنم.

فقط یک فاصله یازده ساله وجود ندارد.

در این یازده سال بزرگ شدم، قد کشیدم، کمی سرد و گرم چشیدم و روز به روز بیشتر به این رسیده ام که چقدر ما امروز به این مرد نیاز داریم.

جلیلی تا به اینجای کار نه با لابی، نه با پول خرج کردن نه با تخریب و تطمیع، نه با هزار بازی و داستان دیگر بالا آمده و نه ان شالله از این جا به بعد با این چیز ها بالا خواهد رفت.

جلیلی با همین مردم کف خیابان، همین دانشجوهایی که کوچه به کوچه، شهر به شهر، روستا به روستا را برای رساندن صدایش طی کردند، بالا آمده. جلیلی با بغض محرومان و مستضعفان به اینجا رسیده و وامدار هیچکس به جز همین مردم نیست.

جلیلی با امیدی که در دلهایمان زنده کرده به اینجا رسیده

با جوانه ای که در دلهایمان کاشته

با "جهشِ ایران" به اینجا رسیده است.